اشاره: سارا گیلیام، اهل همیلتون در کانادا، یکی از بنیانگذاران «کارگروه نیکس» است: یک سازمان مردمی تماما داوطلب که برای آینده و آزادی دختران و زنان افغانستان مبارزه میکند.
برای حدود دو دهه، کشورهای غربی از زنان باهوش و توانا و مصمم افغانستان با وعدههای برابری، دموکراسی و آزادیهای بنیادی حمایت کردند. ما در حرف و عملِ خود، آنها را به تحصیل و پیگیری رویاهایی چون برابری جنسیت، و امیدهایی که برای خواهران و مادران و دختران و نوادگان خود داشتند تشویق کردیم.
اما سال گذشته، ناگهان ترکشان کردیم. ما با ظالمانشان معامله کردیم تا افغانستان و مردمی را که از مبارزهٔ ما در این کشور حمایت کردند رها کنیم.
امروز، فعالان زن افغانستان تحت تعقیب و شکنجه قرار دارند. بسیاری از زنانی که فعالیت شجاعانهٔ آنها مورد ستایش رسانههای جهان قرار داشت، حالا دنبال راهی برای پناهندگی هستند. سازمانهایی که از پناهگاهها حمایت مالی میکردند، دیگر پول ندارند، و برخی از این زنان و خانواده هایشان بدون پول و غذا و دارو به حال خود رها شدهاند. عفو بینالملل وضع دختران و زنان افغانستان را در رژیم طالبان، یک «مرگ آهسته» خوانده است.
من خودم شاهد این شرایط ناگوار هستم. من هر روز با عایشه، یکی از مدیران ورزش دختران در پیش از طالبان، تماس دارم. (برای حفظ امنیت افراد، همهٔ اسامی در این متن تغییر یافته است.) بعد از آنکه رژیم جدید شغل او را از بین برد، او صدای خود را در حمایت از تحصیل دختران بلند کرد. چند هفته پیش وقتی مشغول جمعآوری دارو برای کودک خود بود، او را ربودند، و او را در زندان لت و کوب کردند، شوک برقی دادند و بهطور گروهی به او تجاوز کردند. وقتی بعد از دستگیری دوم او را آزاد کردند، از ما خواسته شده تا به او کمک کنیم به یک کشور همسایه فرار کند. عایشه حالا مدام کابوس میبیند و در فکر خودکشی است، ولی نمیتواند بچههایش را رها کند.
نبیله که دندانپزشک است، یک کلینیک پررونق در کابل داشت. او هر روز بارها به من پیام میدهد؛ پر از ایموجیهای قلب و عکسهایی از زندگی روزانه در تبعید. او که امسال از دستگیری و شکنجه طالبان جان به در برده، تقاضای کمک دارد، ولی نه برای خودش، بلکه برای دوستانش که در خیابانها و در خانههایشان و در شبکههای اجتماعی اعتراض کردند و خواستار تحصیل دانشآموزان دختر و امکان کار در بیرون از خانه و تامین خانوادههایشان و عدم اجباری بودن حجاب شدند.
نبیله همکارانی هم دارد که نتوانستند فرار کنند، و در خفاء زندگی میکنند، و میترسند هر لحظه بازداشت شوند. هفته پیش عکسی از یکی این زنان همراه با کودکش دریافت کردم. او قبلا برای وزرات معارف افغانستان کار میکرد ولی حالا درخواست کمک مالی و گذرنامه دارد تا بتواند به پاکستان فرار کند. خانهٔ آنها تمام وقت تحت نظر است، و همسایگان به او پیام دادهاند که به خانه برنگرد چون آنها منتظر تو هستند.
برای این زنان، خانه دیگر رویایی فراموششده است.
فریحه، معترض ۲۲ ساله و بازماندهٔ خشونت خانگی، از حکم اعدام طالبان گریخت و با همه مشکلات به پاکستان رفت. او تنهاست و هفتماهه باردار است، و آخرین باری که با او حرف زدم، تنها جواهراتش که یک حلقهٔ طلا بود را فروخته بود تا خرج معاینهٔ پزشکیِ پیش از تولد کند. او غذای کافی برای خوردن ندارد و دنبال کشوریست که به او پناهندگی بدهد.
ما به این زنان ــ و همهٔ زنان دیگر مثل آنها ــ خیلی بیش از دلسوزی و کمکی که دریافت میکنند بدهکاریم. منظورم از ما دولتهای غربی، فعالان و فمنیستها و دیپلماتهاست. اگر زنان افغان را فراموش کنیم و اجازه دهیم با آنها وحشیانه رفتار شود، این یعنی ما، هم اخلاق جمعی خود را از دست دادهایم، هم نسبت به کسانی که به پیشبرد آزادیهایی که دوست داریم کمک کردند، وظیفهشناس نبودهایم.
زن دیگری به اسم لیمه که ژورنالیست بود، با شوهرش (دکتر و مدیر یک شفاخانه)، در خفاء زندگی میکند. او میگوید: «بعد از بازگشت طالبان، آزادی و حقوق زنان دیگر وجود ندارد. من از نسلی هستم که در زمان حضور غربیها در افغانستان بزرگ شد. به رغم وجود جنگ،، آزادی و دموکراسی بود. ما امید آیندهٔ بهتر داشتیم. ولی حالا آن امید کاملا نابود شده است».
زنانی هستند که خوششناس بودند و توانستند از افغانستان خارج شوند، ولی حالا با زندانِ دیگری در بیحرکتی و برزخ روبهرو هستند ــ انتظاری ظاهرا بیپایان و بدون امید. به دلایل مختلف از جمله بوروکراسی، امکان اقامت در کشورهای امن بسیار دشوار است. بسیاری بدون هیچ راه روشن به سوی «خانه»، به صورت پناهندگانی فاقد ملیّت و بیامید زندگی میکنند.
ما خیلی بیشتر به آنها مدیونیم. چون کشورمان نقشی در پرورش دموکراسی در افغانستان داشته است، و ما گفتیم به این پروژه متعهد هستیم. چون بسیاری از افغانها همدوشِ ما با دوستی و فداکاری و شرافت خدمت کردند. چون آنها هم مثل ما انسانند، و همین دلیل برای کمک به این زنان شجاع و فرزندانشان کافی است.
دو سال پیش، این زنانِ بااستعداد، زندگی پرتکاپویی داشتند. وقتی برای اعتراض به خیابان میآمدند، با هدف و قدرت گام برمیداشتند. اما حالا با بلاتکلیفی و ترس دست و پنجه نرم میکنند، و عاملیت خود را دست دادهاند، اما آرزوهایشان را حفظ کردهاند.
از سقوط کابل یک سالی میگذرد، و برای کمککردن خیلی تاخیر شده است. امروز دوستانمان قدرتی ندارند ــ ولی ما داریم.
Leave a Reply