فاطی دروازبان تیم ملی فوتبال افغانستان در ملبورن استرالیا زندگی میکند. اینجا هر وقت زندگی او غیرقابل تحمل میشود، شبانه به ساحل میرود و به صدای آرام امواج گوش میکند. در تاریکی و انزوا، او فرصت فکر کردن و همینطور سوگواری دارد.
سخت تلاش میکند خود را آرام کند، اما مدام به چیزهایی که بر او رفته و از دسته داده فکر میکند. دریای بیپایانِ پیشرو او را یاد مشکلات بیپایان خودش میاندازد.
حدود ۱۶ ماه پیش فاطی و همبازیهایش در تیم ملی از افغانستان فرار کردند. بعد از انتشار مقالهای درباره او در نیویورک تایمز در تابستان گذشته، به او پیشنهاد چند سخنرانی داده شد، از جمله فرصت سخنرانی در مراسم فارغالتحصیلی یک دانشکده حقوق در کالیفرنیا در سال ۲۰۲۳.
همینطور شانس ساخت یک فیلم بر اساس زندگی او به وجود آمده است، و عدهای به خرید امتیاز تلویزیونی و سینمایی آن علاقه نشان دادهاند.
گاهی آنقدر احساس نیرومندی به او دست میدهد که میخواهد داستانش را با دیگران در میان بگذارد و به آنها انگیزه دهد. او امیدوار است که به این روش بتواند تاثیرگذار باشد.
اما هیچ چیز نمیتواند ذهن و جسم او را بعد از فرار از دست طالبان نجات دهد، چون مجبور شد والدینش و کوچکترین خواهرش را ترک کند.
فاطی و بیشتر همبازیهایش در تیم ملی بدون پدر و مادرشان مجبور به ترک افغانستان شدند، چون عدهٔ زیادی از مردم نتوانستند از ایستهای بازرسی طالبان و هرجومرج جمعیت در اطراف میدان هوایی کابل عبور کنند.
فاطی ۱۹ ساله در حومه ملبورن با برادر بزرگتر و یک برادر و خواهر کوچکترش زندگی میکند و برای آنها مادری میکند. والدین و خواهر ۵ سالهٔشان، کوثر، در کابل هستند، و در وضع اقتصادی بحرانی کشور به سختی شکمشان را سیر میکنند.
خانوادهٔ بعضی از همتیمیهای فاطی به کشورهای همسایه مثل ایران و پاکستان گریختهاند و در امنیت نسبی به سر میبرند و منتظر ویزای استرالیا هستند. اما خانواده فاطی اینقدر شانس نداشتند. والدین او و کوثر پاسپورت ندارند و این اوضاع را دشوارتر میکند.
پرونده مهاجرتی آنها در سیستم معوق مانده است و هزینه احتمالی برای تضمین خروج آنها از افغانستان از طریق کانالهای غیررسمی بسیار پرهزینهتر از آن است که او بتواند بپردازد. آنها هزاره هستند و قیمت خانوادههایی که بخواهند کشور را ترک کنند هزاران دلار است و میتواند دو برابر بهای خانوادههای غیرهزاره باشد. فاطی سعی میکند منفی نباشد، ولی دیگر امید چندانی به ویزا گرفتن برای خانوادهاش ندارد.
فکر اینکه دیگر هیچ وقت خانواده خود را نخواهد دید یا سالها باید منتظر آنها باشد، برای او غیر قابل تحمل است چون زمان به سرعت در حال از دست رفتن است. او از این که کوثر بدون او بزرگ میشود احساس افسردگی میکند.
فاطی از طریق تماس ویدیویی متوجه شده خواهر کوچکش در مقایسه با آخرین باری که او را در هرجومرج بیرون میدان هوایی دید تغییر کرده است. موهای کوثر حالا بلند شده است و زبان انگلیسی را که فاطی به او آموخته بود در حال فراموش کردن است. کوثر دیگر فیلمهای دیزنی نگاه نمیکند که زبان انگلیسی یاد بگیرد. همینطور دیگر مکتب نمیرود چون خیلی خطرناک است. طالبان دختران و زنان را از ورزش کردن هم منع کردهاند.
فاطی میگوید: «او آن کوثری که میشناختم نیست».
فاطی تمام تلاشش را میکند تا با فرستادن پول به خانوادهاش در کابل به آنها کمک کند. زمانی او فقط از پدر و مادر خود و کوثر حمایت مالی میکرد اما حالا باید از نُه نفر که در خانهٔشان حمایت میکند. در ماههای اخیر عمهٔ او با پنج فرزندش به جمع آنها پیوستند.
فعلا پول زیادی برای خرج کردن نیست. فاطی باید هزینههای خانه خود در حومه ملبورن را بپردازد؛ علاوهبر خواهر و بردارهایش او با دو همتیمی و پدر یکی از همتیمیهایش زندگی میکند.
او همینطور میخواهد به شهر نقل مکان کند تا خود را از سفرهای طولانی به محل کار و تمرین نجات دهد، اما مسکن در ملبورن خیلی گران است.
چند ماه پیش که بردار بزرگترش خالقیار یک موتر خرید، حساب بانکی فاطی ته کشید. فاطی برای پرداخت پول موتر دو جا کار میکرد.
اولین شغل او در یک دپارتمنت آیتی در یک شرکت خدمات مالی بود که اسپانسر تیم ملی افغانستان بود. از محل کار در شرکت آیتی، فاطی مستقیم سر کار دوم خود میرفت، که کار شبانه در یک پیتزا رستوران بود و کار تهیه غذا و شستن ظرفها را تا ساعت ۴ صبح انجام میداد.
این زمانبندیِ کاری چنان طاقتفرسا بود که فاطی مدام سردرد میگرفت و به سختی چشمانش را باز نگه میداشت، و خواب میماند و روزهای کار در اداره را از دست میداد. نمیتوانست به اداره برود. برای همین وقتی خالقیار یک کار ثابت در یک شرکت رنگکاری پیدا کرد، فاطی رستوران را رها کرد.
حالا فاطی میتواند روی تمرین فوتبال و کاپیتانی خود تمرکز کند، و سخنگوی تیم ملی باشد. اما تیمشان نتوانسته در هیچ بازی بینالمللی بازی کند و ازین بابت مایوس شده است.
وقتی بازیکنان تیم ملی فوتبال زنان کشور را ترک کردند، فدراسیون فوتبال افغانستان برنامه تیم را غیرفعال کرد، و فیفا درخواست به رسمیت شناسی تیم را رد کرد.
فاطی میگوید: «دیگر نمیخواهم اعتراض کنم اما سخت است. من فقط میخواهم در تیم افغانستان باشم و سخت تلاش کنم تا دروازبان خوبی باشم و رویای بازی در جام جهانی را ببینم».
سالگرد ترک کابل و ورود به استرالیا در ماه آگست یکی از سختترین روزهای سال برای فاطی بود. در آن مقطع نمیتوانست روی کلاس انگلیسی خود تمرکز کند و از کورس خارج شد، که باعث ناراحتی و افسردگی بیشتری در او شد. چند هفته بعد، در کابل به آموزشگاه کاج حمله شد و عدهٔ زیادی از دانشآموزان هزاره کشته شدند، از جمله یکی از بستگان بهاره، از همبازیهای فاطی در تیم ملی.
فاطی و بهاره و برخی دیگر از بازیکنان آن شب به ساحل رفتند تا تسلی پیدا کنند، و تمام شب را به اشک ریختن سپری کردند.
فاطی آن شب به خودش گفت: «به آب نگاه میکنم و میدانم آب سرد است و میترسم قلب من هم سر شود».
این روزها او برای کسب بورسیه در یک دانشگاه محلی تلاش میکند تا خودش و خواهرش زهرا بتوانند از سمستر بعدی به کلاس بروند. خودش میگوید دیگر وقتش رسیده که زندگی را استارت بزند.
وقتی نوجوان بود، میخواست باستانشناس شود، و هنوز میخواهد به اهرام مصر و دیوار بزرگ چین برود. همینطور میخواهد دوباره برای کشورش بازی کند.
میگوید: «خیلی از زمان میترسم و درباره مرگ فکر میکنم، پس میدانم باید از هر فرصتی استفاده کنم. اگر زمان تمام شود و هیچ وقت خانوادهام را نبینم چه؟ اگر بدون رسیدم به آرزوهایم بمیرم چه؟»
* از اسامی مستعار استفاده شده است.
Leave a Reply